چطور حوزوی شدم
22 آبان 1395 توسط مريم چناني لطيفي
- ی روز که با همسرجان داشتیم از میدون اصلیه شهر کوچیکمون رد میشدیم دیدم که ی بنر بزرگ زدن و روی اون نوشتن که تا تاریخ فلان خانما میتونن برای طلبه شدن اقدام کنن من خوشحال شدم چون فکر میکردم با دس دس کردن من وپیگیری نکردنم وقت تموم شده با همسرجان صحبت کردم وایشونم موافقت کرد ومن زود ثبت نام رو که چیزی به تموم شدن مهلتش نبود انجام دادم.
- فاطمه زهرا هنوز ی سالش نبود ولی گفتن که توی حوزه مهد میزارن ومیتونم بزارمش اونجا همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه همسرجان ی مغازه ی پلاسکو گذاشت واز اونجا که ما ی مغازه ی نوشت افزار هم داشتیم اداره ی هردو از عهده ی آقامون خارج بود.
- مادرهمسرجان گفتن من میشینم توی مغازه اینطوری واسه روحیم هم خوبه واینطوری شد که وظیفه ی ی خونه ی بزرگ که برعهدم بود هیچ آشپزی هم افتاد گردنم واقعا خسته شده بودم تمام وقتم باکارکردن توی خونه میگذشت به اضافه ی بچه داری دیگه مطمئن شدم که باید دور حوزه رو خط بکشم چون انوقت بود که صدای همه در می اومد وخانم مادر شوهر عزیز که من با ایشون زندگی میکردم صراحتا نظرشو اعلام کرد که با این اوضاع نمیتونی به خونه زندگی برسی بهتره انصراف بدی.
- منم قبول کردم فقط دوست داشتم توی گزینش شرکت کنم وببینم چطوریه خیلی راحت فرمهایی رو که بهم دادن رو پر کردم و خیلی راحت تر از اون به سوالات گزینشی که ازم میپرسن جواب دادم بدون کمترین استرسی چون حتی اگه ردم میکردن برام مهم نبود فقط اومده بودم محیط گزینش رو ببینم ولی جالب اینجا بود که بعد ی مدتی زنگ زدن و گفتن که قبول شدین تشریف بیارین برای انتخاب واحد…
- ادامه دارد….